امید رحمت
اگر مراد تو اى دوست بى مرادى ماست
مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول كنى ور برانى از بر خويش
خلاف راى تو كردن خلاف مذهب ماست
ميان عيب و هنر پيش دوستان كريم
تفاوتى نكند چون نظر به عين رضاست
عنايتى كه تو را بود اگر مبدل شد
مرا به هر چه كنى دل نخواهى آزردن
كه هر چه دوست پسندد به جاى دوست رواست
اگر عداوت و جنگست در ميان عرب
ميان ليلى و مجنون محبتست و صفاست
هزار دشمنى افتد به قول بدگويان
ميان عاشق و معشوق دوستى برجاست
غلام قامت آن لعبت قباپوشم
كه در محبت رويش هزار جامه قباست
نمي توانم بى او نشست يك ساعت
چرا كه از سر جان بر نمي توانم خاست
جمال در نظر و شوق همچنان باقى
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
مرا به عشق تو انديشه از ملامت نيست
و گر كنند ملامت نه بر من تنهاست
به روى خوبان گفتى نظر خطا باشد
خطا نباشد ديگر مگو چنين كه خطاست
خوشست با غم هجران دوست سعدى را
كه گر چه رنج به جان مي رسد اميد دواست
بلا و زحمت امروز بر دل درويش
از آن خوشست كه اميد رحمت فرداست